جوانک متاهل

تربیت پدر و مادر در خانواده

جوانک متاهل

تربیت پدر و مادر در خانواده

جوانک متاهل

خانواده یعنی جایی که در کنار فرزندان، پدر و مادر هم تربیت شوند...

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سه هفته دیگر قرار است ماشینمان را تحویل بدهند.

جمعه شب که رفته بودیم شهربازی تا بچه ها بازی کنند، L90 سفیدی را به باران نشان دادم و گفتم که ماشینمان این شکلی است؛ فقط نقره‌ای اش! و یک پراید به دادم رسید تا به باران بفهمانم دقیقا چه رنگی!

باران به ماشینمان می‌گوید "ماشین قشنگه!"

خاتون می‌گفت دیروز که برای خرید رفته بودند تا میدان تره‌بار نزدیک خانه، توی راه، باران هر ماشینی را می‌دیده دست خاتون را می‌کشیده و جیغش هوا می‌رفته که: " ماشین قشنگه! ماشین قشنگه!"

(دخترم در هوش و ذکاوت به خودم رفته! کمی خنگ است!)

با خاتون قرار گذاشته‌ایم که ماشین را که تحویل گرفتیم، بعد از امتحان‌های هامون؛ اول از همه برویم مشهد.

بعد از آن طرف هم اگر امامزاده داوود بطلبد برویم شمال و برگردیم!

به ذهنم آمده هر دو سه هفته یکبار یک مسافرتی داشته باشیم(البته باید یک فکری به حال این شلوغی سرم بکنم)

از 20 سالگی ام تا حالا یکی از آرزوهایم رفتن به روستاهای اطراف سبلان بوده.

ایران کلی جا دارد که هنوز ندیده‌ایم. شمال، جنوب... اصلا همه شهرها!

انشاء الله برنامه ریزی اش را همین روزها خواهیم کرد و قول و قرارش را با بچه ها مطرح خواهیم کرد( در خانه ما رسم است هر کاری که بخواهیم انجام دهیم و نیاز به پیگیری دارد را به بچه ها می‌گوییم! انجام شدنش قطعی است! مخصوصا که منافع خودشان هم در میان باشد!)

این سفرها خیلی فایده دارد. خیلی...

جدا از عوض شدن حال و هوا و روحیه من و خاتون و بچه ها

جدا از اینکه آدم توی این سفرها کلی چیز یاد می‌گیرد

جدا از اینکه شخصیت و روحیات بچه‌ها چندین پله رشد خواهد کرد

...

بچه‌ها و ما آدم بزرگ‌ها(نسبت به بچه‌ها!) اگر کشورمان را ببینیم زندگی‌مان از این رو به آن رو خواهد شد.

فکرش را بکن جوانی که الان توی دانشگاه همه دغدغه‌اش اپلای کردن و رفتن از کشور است، اگر در بچگی اش همه شهرهای ایران را می‌گشت، الان محال بود که به خاطر زندگی راحت، وطن اش را بگذارد و برود.

مگر می‌شود کسی که مادربزرگ و پدربزرگ اش را از دست داده، و سادگی و زلالیت پیرزن‌ها و پیرمردهای روستایی را دیده باشد؛ فکر کند در روستاها کسی را ندارد؟!

اگر بچه‌ها برای نفس کشیدن، به روستاها بروند خیلی بعید است آدمهایی سنگدل بشوند و از انسانیت دور شوند.

 اگر بچه تکه نانی، یا اناری از دست پیرزنی روستایی بگیرد...

 

من اگر روزی مدرسه‌ای بزنم، اول کاری که می‌کنم، این است که برنامه ای برای اردوهایی جهادی و آشنایی با شهرها و روستاها می‌ریزم.


پ‌ن1) برنامه سفر رفتن و حرفهایم را به خاتون میگویم. کلی استقبال می‌کند!

اما یک مشکلی وجود دارد و آن هم مخارج سفر است!

خاتون می‌گوید از این به بعد حواسش را جمع خواهد کرد و پاکتی را بر می‌دارد و هر جا که بتواند صرفه جویی‌ای بکند، پولش را در آن می‌ریزد!

مثلا از سه هفته دیگر به بعد کرایه آژانس هر هفته رفتن تا خانه مادر و پدر خاتون یا من، حذف خواهد شد!

در کل قرار گذاشتیم هر ماه پولی مشخص برای سفرها کنار بگذاریم.

پ‌ن2) اول از همه باید صندوق عقب کاملی برای ماشین جمع کنم! چادر و سیخ و زیرانداز و طناب برای تاب و توپ و بدمینتون و ....! هیچی دیگه! خودمان توی ماشین جا نخواهیم شد!

پ‌ن3) خاتون می‌گوید باید گواهینامه بگیرد و من با جدیتی پر از شوخی! می‌گویم هر وقت رفت خانه باباش این کار را بکند!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۲
امید