نذری
هامون دو ساله و باران توی شکم مادرش بود که با خاتون قول و قراری گذاشتیم.
قرار گذاشتیم هر سال شب سوم محرم نذری بدهیم...
نیت مان هرسال اضافه می شود، اما اصلاش برای این بود که بچه ها خوب تربیت شوند، درِ خانه اهل بیت...
از نظر بضاعت هم در این حد نیستیم و نبودیم که دیگ و سه پایه علم کنیم و حلیم و قیمه بدهیم دست خلق الله
(البته بحمد الله زندگی جمع و جور و خوبی داریم! با حقوق بخور نمیر کارمندی من میچرخد چرخ زندگیمان!)
خلاصه نذر کردیم هر سال فقط کل ساختمان خودمان و پدر و مادر من و خاتون را نذری بدهیم...(بضاعت کم دلیل نمی شود آدم عاشق نباشد و زندگی اش صفا نداشته باشد)
امسال هم خاتون کاغذی نوشته و گذاشته روی میزم، البته باران هم با مداد رنگی، کلی کاغذ را خط خطی کرده!
گوشت گوسفندی 3 کیلو(بگو بدون استخون خورشتی میخوام)
برنج ایرانی 5 کیلو
لپه 1 کیلو
رب یک قوطی
روغن مایع یه چار لیتری بگیری بسه
لیمو عمانی نیم کیلو
زعفرون یه مثقال
زرشک نیم کیلو
خلال پسته نیم کیلو
سیب زمینی 2 کیلو
خراب اسم های شخصیت های داستانیتم ....