پریدن با بچه ها(یک)
آدم ها بزرگ ها اگر با بچه ها بپرند خیلی چیزها یاد می گیرند...
بچه ها اصلا روی زمین نیستند، هوایی اند...
بچه ها در انجام هر کاری کمال دقت و ظرافت خودشان را به خرج می دهند...
مثلا همین چند وقت پیش که برای گردش به جاده چالوس رفته بودیم، باران چای شیرین صبحانه اش را نمی خواست بخورد و وقتی می خواست آن را روی خاک ها خالی کند با چنان دقت و ظرافتی این کار را انجام داد که انگار دارد سوخت مایع یک موشک را توی مخزن آن می ریزد!!!
بچه ها کار اصلی و فرعی را خیلی خوب تشخیص می دهند...
این ما بزرگ ها هستیم که مجبورشان می کنیم آن جوری باشند که ما می خواهیم...ما می خواهیم که به فرع بپردازند و دیگر رشد نکنند....
اصل برای بچه ها رشد است. چه جسمی، چه روحی و چه فکری....
بچه ها دنبال تجربه های جدید هستند و اصلا ترسی ندارند.
از هر شیری جگردار ترند در تجربه جدید کسب کردن...
وقتی بچه بخواهد چیز جدیدی تجربه کند از همه چیز استفاده می کند: ناز کردن و زبان ریختن، بهانه گرفتن، قهر کردن و...
این ما هستیم که تا از یک چیزی خوشمان بیاید روی آن قفل می شویم و انگار نه انگار که تجربه های جدیدی هم وجود دارد.
وگرنه کافیست به یک بچه که دارد بهانه چیزی را می گیرد یک چیز جدید پیشنهاد بدهی! مطمئنا قبول می کند!
او دنبال چیز دیگری است... برای او قیمت و ارزش مهم نیست... پس می تواند عشق و حالش را با هر چیزی بکند...
این آخری که گفتم خیلی مهم بود!
بگذارید کمی بیشتر توضیح بدهم!
کودکان دو ویژگی دارند که متناقض است. این دو ویژگی تا پایان عمر در آدم ها می ماند... اما یکی اش کامل خاموش و خفه می شود و دیگری بزرگ و فراگیر
بچه اگر از یک اسباب بازی یا شعر یا کارتون خوشش بیاید هزار بار هم اگر آن را انجام بدهد خسته نمی شود...
نمونه اش همین باران که هر روز دارد با عروسک هایش بازی های تکراری می کند یا هامون که انگار با هر بار دیدن کارتون پت و مت چیز خارق العاده ای کشف می کند... شاید 50 بار دیده باشد اما باز هم...
هیچ گلایه ای هم ندارند... چاره ای نیست...
اما به محض اینکه روزنه ای باز شود و امکان تجربه ای جدید باشد، بدون شک سراغ آن می روند...
انگار قبلی ها وجود نداشته! انگار همین یکی که جدید است تنها چیزی است که می شود با آن عشق کرد!
اما آدم وقتی بزرگ می شود خاصیت دوم را از دست می دهد!
یعنی یک چیزی که پیدا کرد که حداقل هایش را برطرف کرد، عمرا حاضر نیست دست به ریسک بزند...
(خواهشا این تنوع را وارد مسائل زناشویی نکنید. من منظورم فقط در مورد سرگرمی های سطحی و روزمره است...)
آدم بزرگ ها باید تلاش کنند تا یک سری تفریحاتشان را عوض کنند... این زندگی را از روزمرگی نجات خواهد داد...
ما این کار را کردیم!
مثلا با خاتون، همیشه آخر شب و بعد از شام، دور هم میوه ای، شیرینی ای، آجیلی، چایی ای می خوریم.(همه اش را نه! عید دیدنی که نیست!)
مثلا همیشه شربتی که می خوردیم یا آلبالو و آبلیمو بود یا نهایتا یک سن ایچ پرتقال!
اما چند وقت پیش که به جایی برای خوردن بستنی رفته بودیم دیدیم که نوشیدنی های جدیدی دارد!
با همه عرقیجات مثل کاسنی و دارچین و بیدمشک و نعناع شربتهای مختلف درست می کرد و کنارش خاصیت هایش را هم می گفت!
همین باعث شد هر روزمان تجربه ای جدید داشته باشد
خاتون فهرستی دستم دارد که رفتم عطاری نزدیک خانه و کلی بطری عرقیجات خریدم! نعناع-بیدمشک-کاسنی-گلاب-...
دیشب کلی شیره درست کردم!(شکر ریختم توی قابلمه با آب!) با این شیره دیگر لازم نیست شکر بریزیم توی آب یخ و هی هم بزنیم تا آب شود!
قرار است هر شب یکی دو تاش را قاطی کنیم و بخوریم!
کلی خاصیت هم دارد...
پن1) این موضوع پریدن با بچه ها ادامه دار خواهد بود انشاء الله....
پن2) البته زمستان خیلی جواب نمی دهند این عرقیجات! زمستان ها فقط چایی...
پن3) بی ربط: غم قفس به کنار، آن چه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغ بی سر و پاست...