گاهی وقتها نمیدانم چطور از خاتون تشکر کنم؟!
هدیه، نامه، تشکر زبانی، عرض ارادت و دوست داشتن...
فرض کنید دو دست دل و جگر داشته باشید و در یک بیابان بزرگ و پر از گرگهای وحشی باشید...
آن وقت بگذارید و بروید پی کار و کسب و مطالعه و ... بعد یک نفر که اتفاقا این دو دست دل و جگر مال او هم هست، با تمام وجود، همه کارهایش را تعطیل کند و مواظب جگرهای شما باشد...
نکته مهم اش اینجاست! نه به خاطر اینکه جگرها مال او هم هست؛ به خاطر اینکه جگرها مال هر دوی شماست...
چه خوب تعبیری است که اولادنا اکبادنا... بچه آدم مثل جگر اوست.
از بعد از آمدن هامون، خاتون درس و دانشگاهاش را تعطیل کرد و مشغول بچهها شد...
انصافا کم نگذاشت. چقدر کتابهای تربیتی که خودم از انقلاب خریدم و آوردم خانه و خاتون خواند و یاد من هم داد.
خاتون تصمیماش را گرفته بود و محکم اجرایش میکرد.
هر چیزی لازم بود یاد گرفت تا بچهها را رشد دهد.
زودتر از سن مدرسه، خواندن و نوشتن یاد هامون داد... کتاب داستانها را علامت گذاریِ َ ِ ُ میکرد!
خلاصه هرچه لازم بود... بچه ها را به بعضی کلاسهای خوب میبرد،داستان خواندن،بازی کردن،کاردستی درست کردن، نقاشی،سرود... قرآن هم حفظ می کردند...
با چند تا از دوستانش هفتهای دو، سه بار جمع میشوند دور هم تا بچه ها با هم بازی کنند و اجتماعیتر شوند.
خاتون نگذاشت بچهها را بفرستیم مهد کودک... سیستم آموزشی و تربیتی مهدکودک های اطراف خانه را قبول نداشت(و من هم همینطور) البته بعضی کلاسها را برای بچه ها ثبت نام کرد!
معلوم است که تا آخر عمر که نمیشود بچهات را پیش خودت نگهداری. بالاخره باید بفرستیاش توی اجتماع...
اما اگر سیستم دفاعی خوبی برایش نسازی هر چه که برسد، مریض اش خواهد کرد.
( البته که مربی اصلی خداست... اصلا شاید برای همین است که اول میپرسند"من ربّک؟" یعنی مگر ندیدی خدا میخواست تربیت ات کند... چرا کج رفتی؟!)
این روزها خاتون بدجوری مشغول باران است!
دخترها فرق میکنند... برای تربیتشان باید باهاشان زندگی کنی...
یک شعری را خاتون دارد به باران یاد میدهد. از سر کار که میآیم باران برایم میخواند...
خستگیام در میرود وقتی میبینم خاتون چطور دارد بهشت را زیر پایش میسازد...
پن1) بچه اگر زحمت مادرش را به پای خودش دیده باشد، اشتباه کردنش سخت است...
یادش بخیر! جوان که بودم! توی ترک که بودم، هر وقت از وضع کثیف جامعه خسته میشدم و هوس میکردم آه ام دود دار باشد!! هندزفری ام را میکردم توی گوشم. دو سه تا آهنگ راجع به مادر داشتم(حبیب!-رضا صادقی-آرین...) گوش میدادم و کمی گریه... آرام میشدم... خدا پدر و مادر همه را برایشان صحیح و سلامت نگه دارد...
پن2)مستند بحران خاموش را میدیدم چند روز پیش. وضع مهدکودکها را نشان میداد... پُر بدک نیست! ببینید.
پن3) دلم نمیآید یک چیز را اینجا نگذارم:
شعری که باران دارد تمریناش میکند...دعای باران!( دانلود )